۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

عصرانه عاشقانه

یک مرد با سری خیلی بزرگتر از انسانهای معمولی
  سرش به اندازه ای بزرگ بود که گردنش را کج کرده بود و قسمتی از وزن سرش را روی شانه اش انداخته بود
 شلوار گشادی پوشیده بود
 او از عرض اتوبان عبور میکرد
 و در بالای سرش کلاغی دنبال معشوقش پرواز میکرد 
 کلاغ ماده خودش را به عقاب زیبایی رساند
 عقاب با بالش ضربه ای به کلاغ نر زد
او از آسمان سقوط کرد و زیر چرخ های یک ماشین له شد
 مرد سر بزرگ برگشت تا ببیند چه شده
 تعادلش را از دست داد و بر کف اتوبان افتاد
یک کامیون هم از روی او رد شد و مغزش را متلاشی کرد
 تمام عرض اتوبان پوشیده از مغز مرد شد
 عقاب و کلاغ ماده با وقار بر روی زمین فرود آمدند و یک عصرانه عاشقانه در کنار یکدیگر میل کردند