۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

آه صندلی زیبای من
آیا زیر بار وزن پروردگارت یک پایت شکسته و نامتعادل گشته ای؟
حال تو را به گوشه ای می اندازم و خوار و ذلیلت میکنم
دیگر لیاقت مصاحبت با باسنم را نداری
صندلی زیبا و جوانی خواهم آورد
ولی خوشحالم خواهی کرد اگر جان بگیری و پای شکسته ات را در دست بگیری و به سمتم آیی
پایت را تا انتها در مقعدم فرو کنی و من جیغ خواهم کشید
هم از درد هم از شعف
شعف از این بابت که خرق عادتت بابی خواهد گشود تا من هم پایم را تا ران در مقعد پروردگارم فرو کنم
پس برخیز لعنتی
برخیز
برخیز و انتقام بگیر

۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

مدرسه

مدرسه ای با تخته های سیاه
 مدرسه ای با نیمکتهایی انباشته شده روی هم 
 مدرسه ای با کلاسهای موکت شده
وقتی از پنجره بیرون مدرسه را نگاه میکنم
 آسمان و زمین خاکستری است
 درختها بی برگ 
تمام آدمهایی که در زندگی ام میشناسم در مدرسه جمع شده اند
همه در رفت و آمدند
 اینجا خوابگاهی است که ما یک شب مهمانش هستیم
 اینجا نم دارد
 اون  پسره با تفکرات تخمیش که چند ماهی ازش بی خبرم هم اتاقیم است
بی توجه از کنارش میگذرم
 موبایلم را به شارژ میزنم و میروم به پایین
 جایی که جلوی دفتر معاون هم موکت شده
یک تلویزیون هم گذاشته اند که کشتی پخش میکند
 همه در رفت و آمدند خیلی شلوغ است
به پهلو روی زمین میخوابم
آن دختر زیبا من را از پشت بغل میکند
 هیچ کس توجهش به ما نیست
 مدتی که میگذرد ناگهان دستش را از من جدا میکند
 و میگوید:(( دیگه هیچ وقت اینکارو نکن باشه؟))
 من کاری نمیکنم هنوز به پهلو خوابیده ام
 اما او هم کنار من خوابیده است و بلند نمیشود برود
 خودت را نمیدانم اما روحت هر شب با خیلی ها میخوابد

۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

عصرانه عاشقانه

یک مرد با سری خیلی بزرگتر از انسانهای معمولی
  سرش به اندازه ای بزرگ بود که گردنش را کج کرده بود و قسمتی از وزن سرش را روی شانه اش انداخته بود
 شلوار گشادی پوشیده بود
 او از عرض اتوبان عبور میکرد
 و در بالای سرش کلاغی دنبال معشوقش پرواز میکرد 
 کلاغ ماده خودش را به عقاب زیبایی رساند
 عقاب با بالش ضربه ای به کلاغ نر زد
او از آسمان سقوط کرد و زیر چرخ های یک ماشین له شد
 مرد سر بزرگ برگشت تا ببیند چه شده
 تعادلش را از دست داد و بر کف اتوبان افتاد
یک کامیون هم از روی او رد شد و مغزش را متلاشی کرد
 تمام عرض اتوبان پوشیده از مغز مرد شد
 عقاب و کلاغ ماده با وقار بر روی زمین فرود آمدند و یک عصرانه عاشقانه در کنار یکدیگر میل کردند

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

مانند زمانیست که یک بچه گربه گیر میاوری و انگولکش میکنی
دمش را میکشی
با سنگ میزنیش
 بهش میگویی مادر جنده
 و ناگهان بچه گربه برمیگردد میگوید:(دیگه فحش ناموسی نده لطفا))
 اصلا مسخره نیست
 

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

دینی

یک سری وظایف هستند
 برای ادای دین به نوع گوسفندان
 برای زنده ماندن
 برای اینکه جزئی از گله باشی
 باید زیر برق آفتاب بروی 
 باید بچری
 باید آب بخوری
 باید کتک هم بخوری
تا بشوی یک گوسفند چاق و چله و سر حال
یک  گوسفند خوب نمونه
گوسفند خوب که شوی در راه خدا قربانی میشوی
در آن دنیا با سعادت میشوی
 توشه آخرتت هم سیرابی و دنبه و بیضه و خایه هایت است
 از طرفی  یک سری وظایف هستند تا بشوی انسان موفق
 باید یک سری کارها بکنی 
 اینجا آپشن کارهایی که باید بکنی متفاوت تر است 
 وقتی شدی آدم با سواد پولدار فهیم با شخصیت
 در راه خایه ی کرم خاکی حوالی گورت که تخمهایش چسبیده به گلویش از دیدن همچین موجود تخماتیکی قربانی میشوی
تا کرمهای خاکی را سعادتمند کنی
 

۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

این خانه ماندنی نیست

ساعت 4 صبح است
 تگرگ شدیدی بر کانال های کولر میخورد
 صدایش در خانه تاریک پیچیده است
پنجره را باز میکنم و به تازیانه خوردن درختها نگاه میکنم
 آسمان قرمز است
 عقلها در چشمان است
 انسان های راستگو دروغ گوهایی با حافظه قوی هستند
 به خدا امیدی نیست
 این خدا حیله گر است
 خدا جنده است
 هر شب به روحانیون معبد مجانی میدهد
 دنیا ساده شده است 
امروز،روز قضاوت است
 هر روز عدالت بر پاست
 توشه ما ثروت ماست
 صحنه های رمانتیک،محیط های عاشقانه،تختهای دو نفره با پنجره ای رو به دریا برای کسانیست که شرایط استفاده از آن ها را داشته باشند
عشق برای آنهاست
دختران زیبا فقط میتوانند معشوقه باشند و آنها برای تو نیستند
زندگی سگی برای توست
 او بر روی تشک پر با معشوقه اش عشق بازی میکند
 تو در خانه نیمه ساز پدر دوستت زیدت برایت ساک میزند و با کوچکترین صدایی شلوارت را میکشی بالا و رنگت زرد میشود
 به صداهای درونت گوش نده
 اینجا معیار طبقه بندی قدرت و ثروت است
حتی سعی نمیکنی قانون را بشکنی
تو یه احمق ندید بدید عقده ای بیشتر نیستی
 من از معاشرت با تو شرمم میشود
 مهمترین چیزی که میتوانی بحث کنی دربارش برنامه های تلویزیون است 
 یا طرفدار نظام حاکمی یا با یک تحلیل مسخره مخالفش هستی
 نه از فیلم سر در میاوری نه از کتاب
آنها کتاب خوانند
آنها فیلم بینند
آنها روشنفکرند
آنها تمام مدتی که تو به فکر بدبختی هایت بودی داشته اند به این جهان و انسانها فکر میکرند
  تو یک موجود نفهم و بی ارزش هستی
 هیچ کس تو را بازی نمیدهد
اگر بخواهی انتقام بگیری برای این جامعه مدنی مدرن که حقوق بشر در آن رعایت میشود یک دزد،قاتل و شرور میشوی و مستحق اعدام
 اگر برای تامین زندگیت به نظام حاکم خدمت کردی تا سر پا بماند برای این مردم میشوی مزدور رژیم و پولت حرام
 اگر بخواهی خودت را از فکر اینها رهایی دهی و بیوفتی رو قرص و مواد به تو میگویند معتاد بدبخت
 ساعت 5 صبح است
 دانه های سفت تگرگ را میبینم که بر خانه های من،تو و آنها یکسان میبارد
به سقف ها نگاه نکن
 این خانه ماندنی نیست

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

عرق زیر بغل

عید با بوی عرق زیر بغل

با سر درد

با بی خوابی

 با دلشوره

 با نگرانی

 با خستگی

 و له له زدن برای حتی یک نخ سیگار 

 همون کنت سیلور همیشگی

 تکون که میخورم بوی عرق ازم بلند میشه

 هر دفعه با نگراتی صفحه فیس بوکم را باز میکنم به امید یک message اما هیچ خبری نیست

 الان به یک خونه گرم احتیاج دارم که لخت پای تلویزیون دراز بکشم،خودم را بپیچم لای پتو و سیگار بکشم و بعد خوابم ببره

یک حقیقت منطقی که مو لا درزش نمیره

هیچ وقت به این اندازه به آینده نا امید نبوده ام
چند ساعتی بیشتر از سال تحویل نمیگذرد

ساعت 2:50 نیمه شب سال 1390 آغاز شد

و من هیچ حسی از نو شدن ندارم

یک دلشوره لعنتی هم از الف دارم که هیچ خبری ازش نیست  و تازه میفهمم  که چقدر آرامش میدهد به من بودنش و خنده هایش

حتی حس نوشتن در یک دفتر نو برای یک بچه دبستانی هم ندارد سال جدید برای من

در این نا امیدی و پوچی هیچ چیز هیجان انگیزتر از این بحثهای پایان دنیا در 2012 برای من نیست

وقت زیادی از روز را به این چیزها اختصاص میدهم

از دیدن مستندهای ضعیفی که میخواهند همه چیز را به نفع شیعیان تمام کنند تا نشانه های فراماسونری و ایلومناتی در فیلمهای هالیوودی و معماری ساختمانها!

زلزله های بزرگی که در هاییتی و شیلی و ژاپن که اتفاق افتاد هم مثل یک بهانه برای ارضای تمایلات درونیم عمل کرده اند

ذهنم لبریز شده از فراماسونری و ایلومناتی و شوالیه های معبد و دجال و مسیح و مهدی و چشم جهان بین و ابلسیک و این خرت و پرتا

به این میگم یه حالت پست پوچیسم و رها کردن افسار تخیلیسم!!!

اینجاست که بر میگردی به ارزش های انسانی

چیزهایی که دوست داشتنی اند

چیزهایی که خوبند

اما این دوره هم گذشته و دارم بازمیگردم برای چندمین بار به حالت پست انسانیسم و تشنه ی حقیقتیسم!!!راست میگویند که تاریخ تکرار میشود!!!

حالا دیگر مسیح و ضد مسیح برای من مهم نیست

کلا چیزی برایم مهم نیست

2 چیز میخواهم 

اول یک هیجان خیلی بزرگ

زلزله های بزرگ،تسونامی های عظیم،جنایات انسانی،جنگ،ترور،بمبهای هسته ای و هر چیزی که نژاد این بشرلعنتی را از روی زمین بردارد!

دوم 

یک پیرمردی فرشته ای خدایی سگی خری گاوی چیزی که بشینه جلوی من و تمام سوالات و ابهاماتم را با حوصله جواب بده

یک حقیقت منطقی که مو لا درزش نمیره

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

معشوقه ای سر میز هیلاری و بیل کلینتون!

خواهرم:((عروس رو دیدی؟))

من:((نه!))

خواهر:((برو ببینش تو سالن سر میز هیلاری و بیل کلینتون نشسته))

من:((باشه،پس این پیراهن کت و شلوارم کو؟چرا زیر کتم بلیز کانوایی پوشیدم؟))

خواهر:((نمیدونم،پیراهنت رو کجا گذاشتی؟بیا همین خاکستریه  رو بپوش))

من:((این ماله 12 سالگیمه!خب باشه بدش))

 من:((سلام خانوم کلینتون،سلام آقای کلینتون))

 خانوم و آقای کلینتون:((مبارک باشه))

من:(( مرسی ممنونم))

 با خودم فکر میکنم:((اااا این دختره یعنی امشب زنه من میشه؟عجب حس شیرینی هستش که معشوقت را زودتر از اینکه عاشقش بشی به تو بدنش))

 آخرین چیزی که یادم میاد صحبت بر سر وجهه ایران نزد مردم آمریکا بود نه معاشقه با اون دختر خوشگل و هنوز بلیز کانوایی ابی رنگم از زیر پیراهن تنگم بیرون زده بود.