۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

این خانه ماندنی نیست

ساعت 4 صبح است
 تگرگ شدیدی بر کانال های کولر میخورد
 صدایش در خانه تاریک پیچیده است
پنجره را باز میکنم و به تازیانه خوردن درختها نگاه میکنم
 آسمان قرمز است
 عقلها در چشمان است
 انسان های راستگو دروغ گوهایی با حافظه قوی هستند
 به خدا امیدی نیست
 این خدا حیله گر است
 خدا جنده است
 هر شب به روحانیون معبد مجانی میدهد
 دنیا ساده شده است 
امروز،روز قضاوت است
 هر روز عدالت بر پاست
 توشه ما ثروت ماست
 صحنه های رمانتیک،محیط های عاشقانه،تختهای دو نفره با پنجره ای رو به دریا برای کسانیست که شرایط استفاده از آن ها را داشته باشند
عشق برای آنهاست
دختران زیبا فقط میتوانند معشوقه باشند و آنها برای تو نیستند
زندگی سگی برای توست
 او بر روی تشک پر با معشوقه اش عشق بازی میکند
 تو در خانه نیمه ساز پدر دوستت زیدت برایت ساک میزند و با کوچکترین صدایی شلوارت را میکشی بالا و رنگت زرد میشود
 به صداهای درونت گوش نده
 اینجا معیار طبقه بندی قدرت و ثروت است
حتی سعی نمیکنی قانون را بشکنی
تو یه احمق ندید بدید عقده ای بیشتر نیستی
 من از معاشرت با تو شرمم میشود
 مهمترین چیزی که میتوانی بحث کنی دربارش برنامه های تلویزیون است 
 یا طرفدار نظام حاکمی یا با یک تحلیل مسخره مخالفش هستی
 نه از فیلم سر در میاوری نه از کتاب
آنها کتاب خوانند
آنها فیلم بینند
آنها روشنفکرند
آنها تمام مدتی که تو به فکر بدبختی هایت بودی داشته اند به این جهان و انسانها فکر میکرند
  تو یک موجود نفهم و بی ارزش هستی
 هیچ کس تو را بازی نمیدهد
اگر بخواهی انتقام بگیری برای این جامعه مدنی مدرن که حقوق بشر در آن رعایت میشود یک دزد،قاتل و شرور میشوی و مستحق اعدام
 اگر برای تامین زندگیت به نظام حاکم خدمت کردی تا سر پا بماند برای این مردم میشوی مزدور رژیم و پولت حرام
 اگر بخواهی خودت را از فکر اینها رهایی دهی و بیوفتی رو قرص و مواد به تو میگویند معتاد بدبخت
 ساعت 5 صبح است
 دانه های سفت تگرگ را میبینم که بر خانه های من،تو و آنها یکسان میبارد
به سقف ها نگاه نکن
 این خانه ماندنی نیست

هیچ نظری موجود نیست: